پسر کوچولوی مامان امروز آخرین روز نمایشگاه مادر و نوزاد بود ... بابایی هم عصری ما رو برد نمایشگاه... خاله آذی هم با ما بود آخه خاله اومده اینجا که با مامانی برن برای عروسی خاله مینو خرید کنن... دیروز هم مامان خریدشو کرد... تو توی این پیرهن خیلی خودت و خوشگلتر نشون میدی عسلم... امروز نمایشگاه پر بود از نی نی گولوهای خوشگل و نازنازی... منم با دیدن اونا دلم ضعف رفت و تازه یه کمم حسودیم شد آخه دلم خواست تو هم اونجا تو بغلم بودی... خاله آذی برات چند تا از کتاب قصه های قدیمی و خرید ... من و بابایی هم برات یه آلبوم خیلی قشنگ مه میتونی توش یه عالمه عکسها و نوشته های خاطره انگیز بذاری گرفتیم... برات استیکر و سی دی بی بی انیشتین هم خریدیم ...